Tuesday, February 26, 2013

91

امسال از هر سال دیگه ای تو زندگیم بیشتر ته نشین شدم. سال سختیه . کلن زندگیه خیلی کندیه. سرنوشت یعنی چی ؟ چرا تقدیر یه عمل یه طرفه ست و لرزیدن چرا تا این حد خطرناکه ؟ 
 آدم هرچی به خط پایان نزدیک تر میشه هیجانش بیشتره. درسته که ترسناکه ولی ترس قویترین چاشنی زندگی کردنه. درست مثل عاشق شدن که قوی ترین دلیل ساده بودنه..

90

 برام نوشت " یه قصه ی بی غصه

میخواستم براش بنویسم که از بچگی همیشه  غصه و قصه رو اشتباه مینوشتم برای همین همیشه معنیش برام یکی بود . برا همین هیچوقت فرقش و نفهمیدم .. اما انگار ایندفعه همه جزیات این دو تا کلمه که وقتی کنار هم قرار میگیرن و حس میکنم . قصه ی بی غصه ...پس چرا غصه ی ما انقدر غصه داشته و داره ؟
  

Saturday, February 16, 2013

89

من دلم برای نوشتن تنگ شده 
نوشتن فارسی به صورت روتین تو یه آلونک
همیه این فکرها از اون شبی شروع شد که من خونه امیر بودم و تو اوج مستی و حال خراب شروع کردم همه بلاگ قبلیم و براش خوندن ... شاید سه سالی میشد که نوشته های بلاگم و نخوندم . یهو پرت شدم یه جای خیلی دوری که یادم رفته بود وجود خارجی داره ... 
دلم تنگ شد 
دلم گرفت 
از اینکه یه روزایی انقدر احساس آرامش میکردم با نوشتن ...
 از یه جایی به بعد دیگه ننوشتم .. یا بیشتر نوشته هام متن های کوتاه انگلیسی بود ... شاید چون فکر کردم زندگی حتی ارزش ثبت کردنم نداره ... یا شاید خسته از توضیح دادن زندگی سگیم داشتم 
هنوزم همین عقیده رو دارم اما تفاوتش ایندفعه اینه که من با خوندن حماقتهام و لحظه های ساده  هم خوشحال میشم... یکی دیگه  از معظیت های بزرگ شدن ....




Thursday, February 14, 2013

88

tonight ,

today ,

us ,

amazing